English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4986 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to persuade in to an act U وادار بکاری کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
enterprises U مبادرت بکاری کردن
enterprise U مبادرت بکاری کردن
to set one's hand to a task U بکاری مبادرت کردن
incilnable to do something U مایل کردن بکاری
to put ones hand to anything U بکاری مبادرت کردن
to youse to a U تحریک بکاری کردن
fall to U بکاری مبادرت کردن
to start out to do something U اقدام بکاری کردن
to a an under taking U باجرات بکاری مبادرت کردن
sail in U با جدیت و اطمینان بکاری مبادرت کردن
task U زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
tasks U زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
to set about U شروع کردن مبادرت کردن بکاری
impels U وادار کردن
compels U وادار کردن
forces U وادار کردن
compelled U وادار کردن
induced U وادار کردن
forcing U وادار کردن
impel U وادار کردن
enforcing U وادار کردن
compelling U وادار کردن
compel U وادار کردن
impelling U وادار کردن
induces U وادار کردن
enforced U وادار کردن
enforces U وادار کردن
endue U وادار کردن
force U وادار کردن
impelled U وادار کردن
persuades U وادار کردن
persuade U وادار کردن
inducing U وادار کردن
enforce U وادار کردن
persuading U وادار کردن
induce U وادار کردن
enforces U وادار کردن مجبورکردن
coercing U بزور وادار کردن
hustles U بزور وادار کردن
intimidate U با تهدید وادار کردن
hustle U بزور وادار کردن
pacifies U به صلح وادار کردن
enforcing U وادار کردن مجبورکردن
hustling U بزور وادار کردن
pacify U به صلح وادار کردن
pacifying U به صلح وادار کردن
coerces U بزور وادار کردن
intimidates U با تهدید وادار کردن
entrap into U با اغفال وادار کردن به .....
enforce U وادار کردن مجبورکردن
pacification U به صلح وادار کردن
bring on U وادار به عمل کردن
to make repeat U وادار به تکرار کردن
hustled U بزور وادار کردن
penance U وادار به توبه کردن
coerced U بزور وادار کردن
enforced U وادار کردن مجبورکردن
coerce U بزور وادار کردن
pacified U به صلح وادار کردن
overpersuade U کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
constrains U بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constraining U بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
to instigate something U چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
constrain U بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
to lead on U وادار به اقدامات بیشتری کردن
oblige U وادار کردن مرهون ساختن
have U مجبور بودن وادار کردن
having U مجبور بودن وادار کردن
obliged U وادار کردن مرهون ساختن
obliges U وادار کردن مرهون ساختن
to persuade somebody of something U کسی را وادار به چیزی کردن
imprest U وادار بخدمت لشکری یادریایی کردن
change of engagement U وادار کردن حریف به تغییرمسیر شمشیر
to put any one through a book U کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
trick someone into doing somethings U با حیله کسی را وادار به کاری کردن
enforce U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforced U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforces U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcing U مجبور کردن وادار کردن به کاری
inciting U باصرار وادار کردن تحریک کردن
incited U باصرار وادار کردن تحریک کردن
incites U باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforcement U مجبور کردن وادار کردن به اکراه
incite U باصرار وادار کردن تحریک کردن
collects U وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collect U وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collecting U وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
suborn U به وسیله تطمیع به کار بد یاگواهی دروغ وادار کردن
change of leg U وادار کردن اسب به تغییر پادر چهارنعل کوتاه
extend U وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
leads U هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
lead U هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
extending U وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extends U وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
moved U وادار کردن تحریک کردن
moves U وادار کردن تحریک کردن
move U وادار کردن تحریک کردن
wickedness U نا بکاری
hobbling U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobble U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbles U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hopple U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
To get on with a job. U بکاری پرداختن
to set one's hand to a task U دست بکاری زدن
to offer at any thing U دست بکاری زدن
to start doing something U دست بکاری زدن
bide U بکاری ادامه دادن
to offer at any thing U بکاری مبادرت ورزیدن
to put ones hand to anything U دست بکاری زدن
to turn to U دست بکاری گرفتن
dday U روز شروع بکاری
swear in U بامراسم تحلیف بکاری گماشتن
jumping off place U شروع بکاری نقطه عزیمت
dragoons U بزور شکنجه بکاری واداشتن
dragoon U بزور شکنجه بکاری واداشتن
coddles U بادقت زیاد بکاری دست زدن
coddle U بادقت زیاد بکاری دست زدن
coddled U بادقت زیاد بکاری دست زدن
to set about دست بکاری زدن آماده کاری
coddling U بادقت زیاد بکاری دست زدن
mullion=middle post U وادار
trumeau U وادار
muntin U وادار
inducible U وادار کردنی
persuasive U وادار کننده
persuasible U وادار کردنی
prompters U وادار کننده
impeller U وادار کننده
he was made to go U وادار به رفتن شد
persuadable U وادار کردنی
transom U وادار افقی
suasive U وادار کننده
prompter U وادار کننده
impellor U وادار کننده
i made him go U او را وادار کردم برود
middle lintel in window U وادار میانی پنجره
neutralized U وادار به بیطرفی شده
incitation U وادار سازی اغوا
impellent U محرک وادار کننده
makes U باعث شدن وادار یا مجبورکردن
he acted from impluse U اورابکردن ان کار وادار کرد
make U باعث شدن وادار یا مجبورکردن
to compel the attendance of a witness U وادار به حاضر شدن شاهدی [قانون]
The party was latched on to him. He was saddled with the party. U میهمانی را بگردنش گذاشتند ( ترغیب یا وادار شد )
they howled the speaker down U سخنگوراباجیغ وداد وادار به پایین امدن کردند
following my lead U یک جور بازی که هر بازیکن را وادار میکنند هرکاری که استاد کرد او نیز بکند
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedaling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
exploiting U استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
preach U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
correcting U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correct U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
married under a contract unlimited perio U زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
wooed U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
woo U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
Recent search history Forum search
1Potential
1strong
1To be capable of quoting
1set the record straight
1Arousing
1pedal pamping
1construed
1این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
1meaning of taking law
1Open the "Wind Farm" subsystem and in the Timer blocks labeled "Wind1" and "Wind2", Wind3" temporarily disable the changes of wind speed by multiplying the "Time(s)" vector by 100.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com